وقتی ویکتور آیزنمن بعد از ۵ سال از کار خود به عنوان طراح بازی دست کشید و تصمیم گرفت تا طراح UX باشد. فکر میکرد که باید تمامی تجربههای قبلی خود را کنار بگذارد و از صفر شروع کند. اما متوجه شد که اینطور نیست و طراحان بازی و طراحان تجربه کاربری نقاط مشترک زیادی باهم دارند.
واقعیت اینجاست که طراحان تلاش میکنند تا بهترین تجربه را به کاربرانشان ارائه دهند، فرقی نمیکند که این کار از طریق طراحی یک بازی باشد یا یک اپلیکیشن، وبسایت و سرویس، مهم ایجاد یک تجربه خوب برای کاربر است.
ایجاد تجربهای خاص در بازی اهمیت زیاد دارد، ممکن است داستان یک کتاب داشته باشد، یا فیلمی کارگردانی خوب و بازیگران عالی داشته باشد. اما در یک بازی در کنار همه اینها تعامل هم مهم است. زیرا بازیکن کسی است که کنترل بازی را در اختیار دارد، همه تصمیمها را میگیرد و میتواند همه چیز را تغییر دهد.به همین دلیل است که برای طراحان بازی، چیزی که مهم است خود بازی نیست بلکه تجربهای است که آن بازی در کاربر ایجاد میکند. زیرا بازی و بازیکن مفاهیمی دیداری هستند اما تجربه یک مفهوم انتزاعی است و از فردی به فرد دیگر تغییر میکند.
بازیها می توانند تجربه بسیار قویتری داشته باشند زیرا عمیقترین احساسات و رفتارهای بازیکن را لمس میکند. به همین دلیل گیمیفیکیشن میتواند بسیار ابزاری قدرتمندی در تجارت باشد.
در مورد طراحی UX نیز همین طور است. از زمانی که کاربر وارد یک سایت یا اپلیکیشن میشود تا زمانی که از آن خارج میشود در حال تعامل با محصول یا سرویس است، درست است که ظاهر سایت و محتوای موجود در آن مهم است اما نوع تجربهای که هنگام کار کردن با آن در کاربر ایجاد می شود نیز اهمیت بسیار زیادی برای طراح دارد.
این مقاله داستان تجربیات یک طراح بازی سابق و طراح UX فعلی است. پس اگر به تاثیرات که تجربه طراحی بازی میتواند روی طراحی UX داشته باشد علاقهمندید آن را بخوانید.