معمولا میبینیم که طراحان آماتور در نهایت قصد دارند تا یک دیزاین خوب و کاربردی را به یک گزینه بد تبدیل کنند و یک دیزاین جایگزین برای آن بیابند. اگر چه طراحان حرفهای هم اینکار را انجام میدهند اما تحت شرایط و پارامترهای خاص! هدفی که در پشت این عمل است، به منظور برانگیختن ذهن کاربر و امکان ارتباط بهتر با دیزاین است.
دیزاین بد، یک ابزار تفکر جایگزین است تا طراحی معمول را بسیار پیچیده یا در برخی موارد برعکس به سرانجام برساند. به عنوان مثال، افراد در مواجهه اول با توپ بولینگ، بسیار با آن کلنجار میروند تا روش کار با آن را یاد بگیرند. روی توپ بولینگ ۳ حفره وجود دارد که هریک از آنها بر اساس انگشتی که در آن فرو میروند، طراحی میشوند. تلاش برای حفظ تعادل توپ با ۳ انگشت، ممکن است این سوال را در ذهن کاربر ایجاد کند که به جای ۳ انگشت، چرا از ۵ انگشت برای استفاده از توپ استفاده نشده است تا در نهایت کنترل توپ راحت شود!
درست حدس زدید، قبلا توپی با ۵ حفره ساخته شده است. بر اساس این مثال، مفهوم «سادگی – پیچیدگی» به وجود میآید که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
دیزاین بد، آسان است
دیزاین بد معمولا دیزاینیست که بر کیفیت خروجی آن به اندازه کافی دقت نمیشود. معمولا استفاده از راهحل مناسب که به نظر میرسد استفاده از آن برای کاربران آسان است، به وحلهی آخر موکول میشود. در مثال توپ بولینگ نیز، بدون در نظر گرفتن اینکه کاربران با چه مشکلی روبرو هستند، گمان میکنیم که استفاده از توپ بولینگ به وسیلهی ۳ انگشت برای کاربر سخت است. در نهایت تعداد حفره، با تست توپ بولینگ با انگشتان واقعی انسان پیدا میشود.
دیزاین بد، پیچیده است
چیزی که در اینجا میخواهیم بیان کنیم این است که معمولا زمانی که طراحان سعی در سادهسازی محصول دارند، در نهایت ناخواسته آن را بسیار پیچیده طراحی میکنند. در مثال توپ بولینگ، به نظر میرسد که در حال ۵ انگشته، توپ بهتر در دست قرار میگیرد اما به دلیل نحوه قرارگرفتن انگشتان، پرتاب توپ به خوبی انجام نمیشود.
دیزاین بد، خستهکننده است
جهانی را تصور کنید که در آن همه چیز آشکار بود و درک تک تک موارد مربوط به محصول به حدی آسان بود که مجبور نبودیم در مورد جنبههای مختلف آن فکر کنیم. اگرچه دیزاین خوب بر ایجاد تعامل بین کاربر و محصول تاکید دارد، اما از طرف دیگر باعث تفکر انسانها میشود.
و در نهایت، دیزاین بد، یک دیزاین است
خلاقیت زمانی خود را نشان میدهد که اصرار و فشاری بر یک دیزاین خوب وجود ندارد! در مثال بولینگ دیدیم که چگونه تلاش برای راحتی کاربر زمانی که سطحی به مشکل نگاه کردیم، در انتها باعث پیچیدگی شد.